مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
آيا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكيده و فرسوده شده بود، نيستى كه پس از دادن امان و بستن پيمان -پيمانى كه اگر به آهوان بيابان مىدادى، از قلههاى كوهها پايين مىآمدند - او را كشتى؟! آيا تو نبودى كه «زياد» (پسر سميه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردى، در حالى كه پيامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مىگردد و زناكار بايد سنگسار گردد»؟! اى كاش جريان به همينجا خاتمه مىيافت، اما چنين نبود، بلكه پسر سميه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نيز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهايشان را قطع كرد، و بر شاخههاى نخل به دار آويخت! اى معاويه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گويى تو از اين امت، و اين امت از تو نبودهاند! آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى كه جرم او اين بود كه همين زياد به تو اطلاع داد كه «وى پيرو دين على است»، در حالى كه دين على همان دين پسر عمويش پيامبر (ص) است و بنام همان دين است كه اكنون تو براريكه حكومت و قدرت تكيه زدهاى! و اگر اين دين نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهليت به سر مىبرديد و بزرگترين شرف و فضيلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به يمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا اين زندگى نكبتبار نجات بخشيد. اى معاويه! يكى از سخنان تو اين بود كه در ميان اين امت ايجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هيچ فتنهاى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم! ديگر از سخنان تو اين بود كه مواظب رفتار و دين خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظيفه خود مىانديشم و به دين خود و امت محمد (ص) نظر مىافكنم) وظيفهاى بزرگتر از اين نمىدانم كه با تو بجنگم، و اين جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر يك رشته عذرها) از قيام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مىكنم (چون ممكن است آن عذرها در پيشگاه خدا پذيرفته نباشد) و از خدا مىخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدايت كند. اى معاويه! ديگر از سخنان تو اين بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. بايد بگويم: در اين جهان نيكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بودهاند، و من اميدوارم دشمنى تو زيانى به من نرساند و زيان بدانديشيهاى تو بيش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مىتوانى دشمنى كن!. اى معاويه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدايى ثبت شده است. اين را نيز بدان كه خدا جنايات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مىكشى، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رساندهاى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد. تو با اين كار، خود را به هلاكت افكندى، دين خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پايمال كردى، والسلام.(12)
2- سخنرانى كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظيم حج
يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه كه فشار و تضييقات نسبت به شيعيان از طرف حكومت وى به اوج شدت رسيده بود، امام حسين (ع) به حج مشرف شد و در حالى كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مىكردند، از «صحابه» و «تابعين» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى كه به پاكى و صلاح شهرت داشتند، و نيز عموم بنى هاشم خواست كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعين و دويست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به اين شرخ ايراد كرد: «ديديد كه اين مرد زورگو و ستمگر با ما و شيعيان ما چه كرد؟ من در اينجا مطالبى را با شما در ميان مىگذارم، اگر درست بود، تصديق، و اگر دروغ بود، تكذيب كنيد. سخنان مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد؛ وقتى كه به شهرها و ميان قبائل خود برگشتيد، با افراد مورد اعتماد و اطمينان در ميان بگذاريد و آنان را به رهبرى ما دعوت كنيد، زيرا مىترسم اين موضوع (رهبرى امت توسط اهل بيت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.» امام سپس فضيلتها و سوابق درخشان پدرش امير مومنان (ع) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنايتها و اعمال ضد اسلامى معاويه را تشريح كرد(13)و بدين وسيله يك حركت عظيم تبليغى را بر ضد حكومت پليد معاويه پديد آورد و زمينه را براى قيام فراهم ساخت. «حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبهاى را از امام حسين (ع)نقل كرده كه محل و تاريخ ايراد آن روشن نيست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مىدهد كه اين همان خطبه است كه حضرت در «منى» ايراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهايى از اين خطبه را در زير مىآوريم: اى رجال مقتدر! شما گروهى هستيد كه به دانش و نيكى و خيرخواهى شهرت يافتهايد، در پرتو دين خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت يافتهايد، شرافتمند از شما حساب مىبرد و ضعيف وناتوان شما راگرامى مىدارد، و كسانى كه با شما هم پايه و در جهاند بر آنها حق نعمتى نداريد شما را بر خود مقدم مىدارند...من بر شما، كه (به سبب سوابق و ايمانتان) برگردن خدا منت مىنهيد! مىترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آيد، زيرا شما به مقام بزرگى رسيدهايد كه ديگران دارا نيستند و بر ديگران برترى يافتهايد، نيكان و پاكان را احترام نمىكنيد، در صورتى كه شما به خاطر خدا در ميان مردم مورد احترام هستيد. شما به چشم خود مىبينيد كه پيمانهاى الهى را مىشكنند و با قوانين خدا مخالفت مىكنند، ولى بيم و هراسى به خود راه نمىدهيد. از نقض عهد و پيمان پدرتان به هراس مىافتيد، ولى به اينكه پيمانهاى رسول خدا شكسته يا خوار و بى مقدار گشته است هيچ اهميت نمىدهيد. افراد كور و لال و زمينگير در كشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت ماندهاند و بر آنها رحم نمىشود، اما شما در خور موقعيت و منزلت خويش كارى نمىكنيد، و با كسى هم كه وظيفه خود را در اين مورد انجام مىدهد يارى و همكارى نمىكنيد، و با سازش و همكارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مىداريد. خداوند فرمان جلوگيرى از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافليد. مصيبت شما عالمان امت از همه بيشتر است، زيرا موقعيت و منزلت عالمان دين مورد تعرض قرار گرفته است، و اى كاش اين را مىدانستيد. زمام امور بايد در دست كسانى باشد كه عالم به احكام خدا و امين بر حلال و حرام او هستند و شما داراى اين مقام بوديد و از دستتان گرفتند، و هنگامى اين مقام را از دست شما گرفتند كه پيرامون حق پراكنده شديد، و با وجود دليل روشن، در سنت پيامبر اختلاف ورزيديد. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكيبايى از خود نشان مىداديد، زمام امور در قبضه شما قرار مىگرفت و همه امور زير نظر شما اداره مىشد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختيد و امور خدا(حكومت) را به آنها تسليم كرديد تا حلال و حرام را در هم آميزند و در شهوات و هوسرانيهاى خود غوطه خورند. آنان را بر اين مقام مسلط نساخت مگر گريز شما از مرگ و دلبستگيتان به زندگى چند روزه دنيا. شما با اين كوتاهى در انجام وظيفه، ناتوان را زير دست آنها قرار داديد تا گروهى را برده و مقهور خويش، و گروه ديگر را براى زندگى توام با شكست، بيچاره سازند، و به پيروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پيشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به ميل و هواى خود رفتار كنند و دل به رسوايى و هوسرانى بسپارند. در هر شهرى از شهرها، گويندهاى (مزدور را براى تبليغ اهدافشان) برفراز منبر مىفرستند، و همه كشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختيار آنان هستند، هر ستمى كه بر اين مردم بى پناه كنند، مردم نمىتوانند از خود دفاع كنند. دستهاى از اين قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعيفى فشار مىآورند، و برخى ديگر فرمانروايانى هستند كه به خداى زنده كننده و ميراننده عقيدهاى ندارند. شگفتا از اين وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين در تصرف فردى ستمگر و دغلكار، و باجگيرى نابكار است كه بر مومنان بى هيچ ترحم و دلسوزى حكمرانى مىكند! خدا در كشمكش ميان ما حاكم، و او به حكم خود، بين ما داور است. پروردگارا! اين حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانههاى دين تو را به مردم نشان دهيم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنيم تا بندگان ستمديدهات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاى تو اجرا گردد. اينك (شما بزرگان امت) اگر مرا يارى نكنيد ستمگران بر شما چيره مىگردند و در پى خاموش ساختن نور پيامبرتان مىكوشند....(14)
3- ضبط اموال دولتى
در همان ايام كاروانى از يمن كه حامل مقدارى از بيت المال بود، از طريق مدينه، رهسپار دمشق بود. امام حسين (ع)با اطلاع از اين موضوع، آن را ضبط كرد و در ميان مستمندان بنى هاشم و ديگران تقسيم كرد و نامهاى بدين شرح به معاويه نوشت: «كاروانى از يمن از اينجا عبور مىكرد كه حامل اموال و پارچهها و عطرياتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازير كنى و به خويشانت كه تاكنون شكمها و جيبهاى خود را از بيت المال پر كردهاند، ببخشى، من نياز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاويه از اين اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (15) بى شك اين اقدام امام حسين (ع) يك گام آشكار در جهت نامشروع معرفى نمودن حكومت معاويه و مخالفت صريح با وى به شمار مىرفت، و در آن شرائط هيچ كس جز آن حضرت، جرات چنين كارى را نداشت.
نظرات شما عزیزان: [ شنبه 5 آذر 1390برچسب:نگرانى معاويه از قيام امام حسين (ع) , ] [ 20:24 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |